کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

کیانا زندگی مامانی و بابایی

بگو فقط با دخترم می خوام برم

  عصر جمعه به اتفاق زن دایی نسرین رفتیم خرید و کیانا خانوم هم   بودند. ما هم با خیال راحت خرید کردیم و وقتی داشتیم برمی گشتیم موبایلم زنگ خورد و دیدم کیانا داره از پشت تلفن گریه می کنه که کجایی و کلی قربون صدقش رفتم که داریم برمی گردیم. و بعد سریع  اومدیم خونه. وقتی برگشتیم خونه کلی کیانارو بغل کردم  و و بعد کیانا هم حسابی خودش رو برام لوس کرده بود. آخر سر برگشت گفت مامان از این بعد هر وقت کسی گفت بیا با هم برم یرو بگو  من فقط ب دخترم می خوام برم ...
27 دی 1393

بفرمایید قدمتون روی چشم

  روز پنج شنبه خاله بتول و فاطمه و بهار مهمان مامان عصمت بودند و کیانا وقتی که فهیمد قراره بهار بیاد  و همش می گفت مامان بهار اینها چرا نیومدند و بعدازظهر پنج شنبه بالاخره اومدند و ما هم طبق معمول رفتیم خونه مامانی و عصری رفتیم خونه خاله صدیقه که چادر عروس زن دایی نسرین رو بگیریم و از اون طرف هم رفتیم   خرید کردیم. جمعه زن دایی نسرین هم می خواست بیاد خونه مامانی و کیانا هم که عاشق زن داییش هست دوباره با شنیدن این خبر  شادمانی کرد .  یک دونه سی دی شاد برای مراسم جشن گرفته بودیم و نسرین گفت: زن عمو بریم خونتون ببینیم سی دی توی دستگاه شما می خونه که یک دفعه کیانا خانوم توی جواب زند...
27 دی 1393

کیانا و زن دایی نسرین....

  از وقتی دایی حسین و زن دایی نسرین نامزد کردند و کیانا هر موقع که زن دایی رو می بینه سعی می کنه که همه کارهاش رو تقلید کنه و وقتی هم نسرین می یاد خونه مامانی کیانا خانوم تا چند روز حسابی تو نخ کارهای زن دایی هستش و هر موقع که می تونه ادای یکی از اون کارها رو در میاره و انجامش می ده.  هوا خیلی شده و مامان عصمت هم وقتی خیلی هوا سرد می شه یک دونه روزنامه پهن می کنه جلوی در تا کفشها   و چکمه ها رو بذاریم توی خونه چون بیرون بمونه حسابی سرد می شه . با دایی حسین و زن دایی رفتیم حلقه دیدیم و خدارو شکر بعد از کلی گشتن یکی رو انتخاب کردند و بیعانه دادیم و اومدیم خونه تا زن دایی شام بخوره و بعدش دایی بب...
23 دی 1393
1